شرح گلستان سعدی

یکی از بزرگان گفت پارسائی را...

درویشی را دیدم سر بر آستان کعبه همی‌ مالید و...

عبدالقادر گیلانی را رحمة الله علیه دیدند در...

دزدی به خانه پارسایی در آمد...

تنی چند از روندگان متفق سیاحت بودند و...

زاهدی مهمانِ پادشاه شد...

یاد دارم که در ایام طفولیت...

یکی را از بزرگان به محفلی...

یکی از صلحای لبنان که مقامات او...

یکی پرسید از آن گم کرده فرزند...

در جامع بعلبک وقتی کلمه‌ای همی‌گفتم به...

شبی در بیابان مکه از بی خوابی...

پارسایی را دیدم بر کنار دریا که...

درویشی را ضرورتی پیش آمد...

پادشاهی پارسایی را دید. گفت:

یکی از جمله صالحان به خواب دید پادشاهی را...

پیاده‌ای سر و پا برهنه با کاروان حجاز ...

عابدی را پادشاهی طلب کرد...

کاروانی در زمین یونان بزدند و...

چندان که مرا شیخ اجلّ ابوالفرج بن جوزی...

لقمان را گفتند: ادب از که آموختی؟

عابدی را حکایت کنند که...

بخشایش الهی گم شده‌ای را...

پیش یکی از مشایخ گله کردم که:

یکی را از مشایخ شام پرسیدند از حقیقت تصوف...

یاد دارم که شبی در کاروانی ...

وقتی در سفر حجاز طایفه‌ای جوانان صاحبدل...

یکی را از ملوک مدّت عمر سپری شد...

ابوهریره رضی الله عنه هر روز ...

یکی را از بزرگان بادی مخالف در شکم پیچیدن گرفت...

حکایت 31 از صحبت یاران دمشقم ملالتی پدید آمده بود...

یکی از پادشاهان عابدی را پرسید که...

یکی از متعبّدان در بیشه زندگانی کردی و...

مطابق این سخن پادشاهی را مهمی پیش آمد...

یکی را از علمای راسخ پرسیدند:

درویشی به مقامی در آمد که صاحب آن...

مریدی گفت پیر را:

فقیهی پدر را گفت:

یکی بر سر راهی مست خفته بود و...

طایفهٔ رندان به خلاف درویشی به در آمدند...

این حکایت شنو که در بغداد...

یکی از صاحبدلان زورآزمایی را دید...

بزرگی را پرسیدم از سیرت اخوان صفا...

پیرمردی لطیف در بغداد دخترک را...

آورده‌اند که فقیهی دختری داشت...

پادشاهی به دیده استحقار در...

دیدم گل تازه چند دسته بر گنبدی از...

حکیمی را پرسیدند: از سخاوت و...